کد مطلب:153833 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

بلال کار خود را کرد
بلال پسر طوعه كه وعد و وعیدهای ابن زیاد را شنیده بود و جایزه بزرگ یزید برای كسیكه مسلم را معرفی كند در مغزش جولان می داد و انتظار می كشید تا صبح فرارسد و جایزه ای كه در میان همه مردم كوفه به او تعلق می گیرد دریافت نماید خواب را از چشمانش ربوده همینكه صبح روشن شد بطرف قصر حكومتی حركت كرد، جلو قصر حیرت زده به این سو و آن سو نگاه می كرد و نمی دانست چه كند و چگونه خبر را به ابن زیاد برساند ناگهان چشمش به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث افتاد به نزد او رفت و گفت: مسلم در خانه ما است، عبدالرحمن گفت: آرام مبادا كسی بشنود و زودتر به ابن زیاد خبر دهد و جایزه را دریافت كند.

عبدالرحمن وارد قصر شد یكسر به نزد پدرش محمد بن اشعث كه به دلیل خوش خدمتی كه انجام داده و جمعیت كثیری از هواداران مسلم را گرد آورده و در كنار ابن زیاد در جایگاه مخصوص نشسته بود رفت و سر در گوش پدر نهاد و گزارش خود را داد.

ابن زیاد: عبدالرحمان چه می گوید؟

ابن اشعث: اصلح الله الامیر البشارة العظمی، خدا امیر را به سلامت بدارد مژده بزرگ.

- چه مژده ای؟ كه از مثل تو كسی انتظار همین است.

- فرزندم به من خبر داد كه مسلم در یكی از خانه های ما است.


ابن زیاد از خوشحالی پر درآورد و گفت خوشا به حالت كه به مال و جاه و مقام رسیدی، برخیز و او را نزد من بیاور كه هر جایزه بزرگ و هر چه بخواهی برایت آماده است [1] .

آری ابن زیاد بر نسل هاشم سلطه یافت تا او را قربانی بنی امیه نماید كه خود و پدرش را با از دست دادن شرافت و انسانیت به آنان ملحق ساختند.


[1] بحار ج 44/ص 252 - مقاتل الطالبين ص 104 - حياة الامام الحسين ج 2 / ص 392 - طبري ج 7/ ص 261 - انساب الاشراف ج 2/ ص 81.